خیلی از شمائی که میخوائی از راه برسی گفتیم ، گفتیم وقتی بخوای بیای قبلش رفقات بهمون سر می زنند گفتیم وقتی بخوای بیای کلی آدم حسابی کنار جاده منتظرتند ما که چیزی حالیمون نیست حالا اگه نیای چی اگه نیای اگه نیای دیگه باید متظر عزائیل باشم نه دیگه ..... نه دیگه ......
الان صبح جمعه است و من حواسم به همه چی هست الا اون چیزی که باید باشه / یکی میگه ایران شادی نیست یکی میگه اینجا بیکاری هست و من هم بیکار و سیبل شماتت ها و تحقیر ها که همه سرکارند و تو بی کار/ اما دیگر کار از کار و بیکاری گذشته شاید نود درصد از کارها کاذب است و ده درصد جان کندن // پیرمردی در شهر ما میگفت آدم وقتی هفتاد سالش می شود احساس دلگرفتگی می کند که گویا مهمانی است که اجازه برگشتن به او نمی دهند / یاد آن رفیق افتادم که نوشته بود : و زمان اگر مرد است تا مرز صبح پیش برود و مرا هم ببرد و او سید جعفر موسوی رفت تا خودش زنده بماند / و تو گویا سرشار از حماقت به فکر ناگهان فرا رسیدن مرگی // الان صبح جمعه است و آن یار ؛ دلها تشنه شنیدن از آن یارند که کجاست ؟! // صبح جمعه است ما را هم دعا کنید یاران !
سرودن شعر سیاسی زیاد لذت بخش نیست و طبیعی هم هست که استفاده از واژه های خشک و انعطاف ناپذیر در قالب غزل کمی نازیبا خواهد بود اما از دیگر سو مسأله دیگری هست و آن تکلیفی که بر گرده انسان هست و بی تفاوتی در برابر آن به همان میزان که غفلت از یک فرصت زیبا برای شهود انسان را از منبع زیبائی ها دور میکند دور خواهد کرد این تازه ترین شعر من هست شعری که هر چند برای خودم چندان دلپذیر نیست اما معتقدم ارزش یک بار خواندن را دارد
دوباره گریه تمساح های فتنه گران و پاره پشت خر از ادعای فتنه گران
نگاه من نگران بر قضاوت دگران، (چه می کنند سفیهان برای فتنه گران ؟!)
دوباره طلحه کنار زبیر می ماند و مانده جعفر کذاب پای فتنه گران
کمی شهید فراری برای گریه و زاری که میشوند فدائی به جای فتنه گران
دوباره حیله عمر ابن عاص نزدیک است که تازه میشود از ماجرای فتنه گران
فریب خط امامی به نیزه ، نیزه خامی همان فریب غریب ، آشنای فتنه گران
دگر نه ترس قیامت دگر نه اشک ندامت حیا که نیست و شیطان خدای فتنه گران
خدا کند که بیاید چراغ راه هدایت کنار تا زند از ره بنای فتنه گران
یک شعر زیبائی بود از یه شاعر گمنام توی همین فیدای پارسی بلاگ پیداش کردم http://tamana65.parsiblog.com/mlink/?4242178 : « نشد هنوز نشد از قفس جدا باشیم / به ما نیامده مثل پرنده ها باشیم » تحریک شدم که بسرایم نمی دونم شاید چیزی که می نویسم فردا به اسم یکی دیگه چاپ بشه یا هر اتفاق دیگه ای بیفته شاید هم کسی خوشش نیاد اصلا از این که آدم یک شعر خاص با زیبائی و وزن خاصی رو بذاره جلوش و از روش تقلید کنه کمی ضایع کردن حق شاعرشه! آخه یک سبک هم می تونه از نظر وجدان آدمها انحصاری باشه فکرشو بکنید اگه کسی غزلهای حافظ رو تقلید نمی کرد از یک طرف بعضی ها ممکن بود عمرشونو بالای قبر حافظ بگذرونند و از طرف دیگه شعرهای زیبای امروز رو نداشتیم پس اجازه میخوام که بعد از پانزده سال سرودن باز هم تقلید کنم البته این بار از یک شاعر نسبتا گمنام
نمی شود کمی از سمت راه برگردم / از این فلش سوی خط سیاه برگردم / نمی شود کمی از کودکی نگاه کنم / به سایه روشن چشمان ماه برگردم / نمی شود مگر از روی تپه های بلند / به عمق زمزمه قعر چاه برگردم / نمی شود نفسی باز هم به مرغ سحر / به روی منبر گل مثل شاه برگردم ........
فعلا همین
لابد تعجب کردید که آخه این چه وضعیه اینم خداحافظیش شد داستان خداحافظی بعضی از فوتبالیستها خداحافظ دیگه ! إ ولی خوب اگه دقت می کردید من اصلا خداحافظی نکزدم که بخوام خلف وعده کنم ! فعلا یا علی
زمین را اگر اهل الکل کنند
به ودکا جهان را اگر خل کنند
اگر شیشه مفت و فراوان شود
جهان را اگر مثل آغل کنند
اگر مس طلا شد اگر گرگ شیر
اگر سار را شکل بلبل کنند
اگر نیز یک عده میمون شوند
جهان را سرای تکامل کنند
اگر باد و طوفان جهان می برند
اگر ریشه کوه را شل کنند
اگر مرد بودن به نامردی است
اگر عالمان هم تجاهل کنند
اگر حق زن خود فروشی شود
اگر دین فروشان تساهل کنند
اگر کاف شین باز کفتر شود
اگر شعر را آسمان جل کنند
اگر باز مولا عنایت کند
همه خارها یک به یک گل کنند
رفیقان ما بعد تکلیف خود
توانند گاهی توسل کنند
فرومایگانی چو من می شود
ز دنیا و اهلش تبتل کنند