گشت شیطان جانی سابقه دار
بهر اغفال من و تو بی قرار
در کلاس تفرقه اولاد او
می شنیدند از لبش اوراد او
نسل انسان را فقط تنها کنید
با غرور و کینه از هم وا کنید
از نژاد و جنس برتر دم زنید
با منم آتش به این آدم زنید
داد مردان را بگیرید از زنان
از حقوق زن شود کر آسمان
زن مگر ماشین اولاد آوریست
مرد پر قدرت ذلیل دیگریست
زن چرا اینجا مطیع شوهر است
مرد حمال است آیا یا خر است
مرد بی زن یا زن بی مرد را
باد خواهد برد فردِ فرد را
ترکها در چنگ شیرازی اسیر
گشته ایران مال ترکان ای بصیر
ترکها تا حال حاکم بوده اند
فارس ها ما را معلم بوده اند
این عرب غارتگر تاریخ ماست
فارس آن اسلام را داده هواست
کردها مظلوم سه کشور شدند
بختیاری ها چرا کمتر شدند
بود ایران ملک ایرانشهریان
سیستان مسدود شد همشهریان
سنیان در سنت پیغمبرند
شیعیان بی دین و گبر و کافرند
یا نوشته بر در باغ جنان
غیر شیعه کافرند آن دیگران
دیگران ظالم ترین در عالمند
ما فقط خوبیم مای مستمند
آریایی ها نژاد برترند
دیگران هم بربری هم بربرند
غرب وحشی، غربیان بی مادرند
شرقیان را می شناسم من خرند
سیستان دریای عمان تا به کی
یا خلیج از آن ایران تا به کی
ارتشی ها برترین رزم آورند
از سپاهی ها همیشه برترند
یا که آمار شهیدان سپاه
ده برابر بیشتر شد کن نگاه
روستائی ها عوام و مسخره
شهریان بی عار بی کار و سره
آخر ای ملت چرا حاجی قوام
حاج آقا بنشین عبادت کن تمام
سالمندان اهل دنیایی دگر
یا جوانان در گناهان غوطه ور
گر شود بنزین مزدایی تمام
رنگ آبی نیست قرمز را به کام
آری این شیطان بزرگ و کوچکش
پر طرفدار و خریدار و تکش
روز و شب در فکر نابودی ماست
دائما در فکر مردودی ماست
تا غرور حرص و ترس و کینه را
سربرد گیرد صفای سینه را
جمله ادیان به جز یک کیش نیست
خالقی جز حی داور بیش نیست
شیعه و سنی و ترک و گیلکش
از عرب تا فارسی و ازبکش
مخزن مردان مرد عاشق اند
شیرزن خیزان پاک لایق اند
ملک قزوین از رجایی گشته بام
موطن علامه و قائم مقام
باشد آذربایجان سالار ما
چون سر ایران بود سردار ما
چون صحاح سته سنی نویس
رافضی بودند و ایرانی و خیس
نیست جائز سخره بر خلق خدا
تا نگردد خشکسال ارض و سما
وقتی پدر از راهزنها حرف می زد
بابک مثال گربه را در برف می زد
وقتی که دنیا را سراسر آب می برد
سیمای ما را داشت کم کم خواب می برد
شبها صدای دزد مالم برد پر بود
سیما ز دست خنده هایش روده بر بود
بیچاره بابک رفت و گم شد در هیاهو
می گفت من چت می کنم در سایت یاهو
دزدی ؛ شبیخون ؛ کاروانها خفته در خون
هر نوسفر از بهر خفتن گشته مجنون
زنهای رهزن ها جدائی ساز و طناز
هر گوشه مشغول می و آواز و پرواز
همواره می خواندند مقصد حال ؟! اینجاست
غافل که گویا دختر دجال اینجاست
با یک نظر افسونگری می کرد و می برد
دار و ندارش را همان غدار می خورد
از کاروان تا صبحدم صد نوسفر رفت
در زیر خاک افتاد و خونش هم هدر رفت
حالا دگر یک کاروان بیمار مانده
صد کشته در راه سگان هار مانده
آری خیال رهزنان هم ترس دارد
اینها که شد صدها پیام و درس دارد
یاران دگر تسلیم خواب و خور نباشیم
چون اسب سر در بازی و آخور نباشیم
وقتی پدر گفتا که رهزن دین ندارند
ساسان نگوید ربط بر آئین ندارد
چیزی به مقصد گر چه در اینجا نمانده
راهی برای کافشین گویا نمانده
|
انتظار بی جائی است که از یک وهابی که اهل دوری از شیطان و رحم به انسان باشد
|