اولین بار حدودا سال 82 در یکی از روزنامه ها شعری از نجمه زارع دیدم که به شعر بودن بسیاری از اشعار با دیده تردید نگریستم شعری که امروز هر چه جســـ ــتجو می کنم اثری از آن در اینترنت نمی بینم / نجمه ای که تا قسمتی از نامش را می نویسی موتور ِ«های و هوی» گــــ ــو گـ ـل با چهار تا عکس نامتناسب نجمه شناسیش را به رخت می کشد
شعری که یکبار خواندم و هنوز قسمتهای زیادی از آن یادم هست :
زمین و نقشه جغرافیای مصنوعی
زمان به خدمت صدها خدای مصنوعی
تو از پیاده رو آرام و سرد می گذری
میان اینهمه آدم نمای مصنوعی
نگاه می کنی آن سوی گلفروشی ها
به طرح مرده آلاله های مصنوعی
دوباره رقص شبانگاهی مترسکها
پیاده رو تو و این مرده های مصنوعی ! « درست یادم نیست !»
توئی و دلخوشی عکسها و خاطره ها
چفیه ای و پلاکی و پای مصنوعی
دوباره داری از انده شهر می گذری
..........یادم نیست .........
این شاعره قمی که متولد سال 61 هست با گذشت 23 بهار از عمر پربرکتش و 30 عنوان برگزیده در کنگره های شعر و سرودن چهار دفتر شعر و با فراز و فرود های فراوان در پاسخ به تحول آخرینش در 31 شهریور 1384 با حادثه ای که از اون به اشتباه پزشکی تعبیر شد ! دار فانی را به شهادت رسید
در ادامه مطلب چند تا از غزلهای زیبای نجمه زارع رو براتون می ذارم
خیلی از شمائی که میخوائی از راه برسی گفتیم ، گفتیم وقتی بخوای بیای قبلش رفقات بهمون سر می زنند گفتیم وقتی بخوای بیای کلی آدم حسابی کنار جاده منتظرتند ما که چیزی حالیمون نیست حالا اگه نیای چی اگه نیای اگه نیای دیگه باید متظر عزائیل باشم نه دیگه ..... نه دیگه ......
دل به دریا زده دریا امشب
موج خیز است خدایا امشب
دل تماما به تماشا داده
در تماشا شده پایا امشب
و سحر سرزده خواهد آمد
این چنین است قضایا امشب
حرفهای زدنی بسیار است
مانده ام گرچه در این ی امشب
گر بیاید همه را خواهد گفت
یا کمی بعد سحر یا امشب
آیه یوسف و چاه و سر ماه
باز هم میشود آیا امشب
کافشین باز دعا کن که شود
باز شر از سر دنیا امشب
درج اشعار این وبلاگ با درج لینک وباز آخرین غزل برای همه دوستان مورد رضایت بنده می باشد
خدا نگهدار
تضمینی معنوی از قسمتی ازغزل حافظ با مطلع ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد
بیر اولدوزی پارلاندی گون تک آسمان دا
او اولدوزون یوخدی تایی هچ کهکشاندا
او واقعا حی و حیاتی پارلاق اولدوز
او اولدوز اولدی گونلرین شاهی جهاندا
مبعوث اولادا اوندا شیطان اولدی مایوس
شیطان مایوس اولدی او مبعوث اولاندا
اونـنـان دمک شرمنده ایلر آدمی نی
هر شاعر اولدی ناتوان اونان یازاندا
آند اولسون او دریایه کی دنیا ده تک دی
بیر حرفی اقیانوســــلردندی ســــایاندا
هچ بیر گیاهی انسانین دیدین تاپاماز
اصلا بولمز جورماغین حِیسّین اوجاندا
نازلی نیگاریم مکتبه گتموب ولیکن
بیر غمزیه اوستاد اولوب یوز مین جهاندا
بیا نمانده دگر آه در بساط دلم
در امتداد فراق است انحطاط دلم
اگرچه قاب شده رد پای خورشیدت
درون حوض پر از شبنم حیاط دلم
ولی خمار تو در لحظه های تاریکی
نمی رسد به غم آگین ترین نقاط دلم
و کاف و شین شب بارانی حظور تورا
به گـِــل نشسته که سازی تو گــُــل ملاط دلم
فقط به خاطر تو باز میشود دل من
بیا بیا نفس سبز انبساط دلم