هست سر از بهر ایران ملک آذربایجان
ملک فکر و ملک ایمان ملک آذربایجان
نازنینی پر بهاتر از طلا بر وزن خویش
می دهد بوی شهیدان ملک آذربایجان
ادعای اصل اصلاحات و یک دنیا دروغ
یک جهان تزویر و زور و ذلت و افسار و یوغ
دم زدند از خط روح الله و شیطان زیستند
دم زدند از آدمیت مثل حیوان زیستند
ادعا کردند قانون شهر را بر هم زدند
تا توانستند و می شد رنگ بر عالم زدند
دم زدند از خلق و با صدامیان همسو شدند
دشمنان بعث و خلق و مردم حق گو شدند
کار اینها تا قیامت تا نهایت ادعاست
با خیانت با جنایت تا به غایت ادعاست
ای نوه او یک هزارم این منیتها نداشت
این منم ها این خودم ها پست نیت ها نداشت
ضاهرا با صد ریا گفتند گاهی یا حسین
خط شکن بودند از اول در عداوت با حسین
لاجرم اینها بدانند از صلای انقلاب
چوب لای چرخ نهضت بشکند گردد خراب
راه ما راه ولایت با شهادت با خدا
می رسد عصر ظهور منجی پروانه ها
توئی که منتظر روز فتح ایرانی
و من که منتظر روزگار پایانی
و خون تو که سر بوف کور خواهد ریخت
و خون من که برای ظهور خواهد ریخت
توئی که خام نداهای خام تر ز خودی
توئی که عاشق والائی خدا نشدی
و من که گریه برای حسین جان من است
شهید راه خدا گشتن آرمان من است
توئی که نام وطن می بری برای خودت
شبیه او نشدی تا کنی فدای خودت
توئی که خاطره های وطن برایت نیست
توئی که ژاله و اروند و فکه جایت نیست
منی که از تب داغ هویزه می آیم
ز روضه عطش و خون و نیزه می آیم
تو از شلمچه و از خاک و خل چه می دانی
به من بگو که ز نیزار و پل چه می دانی
تو در طلای طلائیه خاک می بینی
شهید راه خدا را هلاک می بینی
اگر چه من گنهم کمتر از تو اینجا نیست
ولی مگر وطنت را کویر و دریا نیست
تو دشمن عرب شادگان و اهوازی
عرب به حکم تو پست است پس توئی نازی
نوای هوی و متال است و پاپ و راک تورا
چه باک از وطن و حفظ آب و خاک تورا
کمی صدای سکوت شبانه را بشنو
کمی صدای نی عارفانه را بشنو
کمی فقط به خودت فکر کن کجا بودی
کجائی و به کجا می روی که فرسودی
به باکری که فقط ایستاده می خوابید
که نه روی شکمش توی جاده می خوابید
نخواستم که نصیحت کنم خودم محتاج
فقط بدان که زدی بر وطن تو چوب حراج
به برگ گل نگری دفتر است و سابقه ای
تفاوت من خل با توئی که نابغه ای
کشیده ام به سراپای کافشین آتش
فراق می کشدم آیه ای بخوان آرش
وقتی که دنیا این قدر افسرده باشد
شیداترین یارم کنارم مرده باشد
وقتی که هر گلدان که می بینم گلش نیست
یا داخلش یک غنچه پژمرده باشد
وقتی که از هر باد می پرسم بگوید
شاید یکی دیگر دلت را برده باشد
وقتی روانکاو و پزشک و شیخ و عامی
هذیان بگوید کاملا افسرده باشد
کافیست شهری این طرفها بوده باشی
تا کافشین شعر از بهار آورده باشد
تا باز تسکین یابد این زخم تبرها
بر سینه ام مهر ولایت خورده باشد
صندوق نظر و یادداشت
به شه گفتم سیاست چیست دانی
بگفتا ، ( قدر دانی نوجوانی )
سیاست داشتن یعنی که امروز
همان فرداست در دیبای دیروز
سیاست چیست او را نیز دیدن
هوای عاشقی را برگزیدن
سیاست چیست یعنی تیز هوشی
که در دستت نگه داری تو گوشی
سیاست چیست از کام دو روزه
گذشتن با نماز و کار و روزه
سیاست چیست یعنی رند بودن
دمی در روم یک دم هند بودن
سیاست چیست یعنی با زرنگی
بهشتی میخری با مین جنگی
سیاست چیست یعنی با ذکاوت
کنی راحت دلت از هر عداوت
سیاست چیست یعنی شاه بودن
ولــــــی در ( بـنـده الله بـــــودن )
سیاست چیست یعنی با وکالت
بیفتی باز دنبال عدالت
سیاست نیست این مردم فریبی
و آخر سر تماما بی نصیبی
سیاست چیست فرزندی خدائی
برای روزهــای بــی دوائــی
سیاست نیست با هر خودنمائی
شــوی آماج دشنام هوائی
سیاست نیست بر کرسی نشستن
برایش جام فردا را شکستن
سیاست را علی آموزگار است
نگو دین راست با مردم چه کار است
بخواهی یا نخواهی در میانی
مگر روزی که خود در آن جهانی
سیاست نامه ها تا فجر موعود
فقط باشد رهی بن بست و مسدود
بیا مهدی جهانی کن صدایت
بیا ما را ببر تا بی نهایت
بیا آزاد کن اندیشه ها را
سیاسی کن تمام پیشه ها را
بیا و راز عالـم برمـــلا کن
بگوید کافشین آمین دعا کن