رسید مژده که فصل شکوفه جان شد
و آسمان و زمین آفتاب باران شد
رها شویم از این بندهای شیطانی
که بسته هر رمضان دست و پای شیطان شد
زمین ز دره غمهای روزمره رهید
زمان زمان عروج سریع انسان شد
ز لطف یار تو کولاک می کنی این بار
چه دیده ای تو خدا را ز بس که طوفان شد
بهاره جان و جهان ،نو بهار سبز زمان
زمان عزت انسان بهار قرآن شد
حلول ماه مباک رمضان بر دلدادگان سفره جانان و بر مهاجران جوان مبارک باد
امیدوارم از بابت قرو قاطی شدن شعر بالا در زمان ارائه ،بنده رو ببخشید!
سلام به تو که با جاده هایت می آیی
سلام به تو که با راه های روشنت به دنبال رهگذران خسته می گردی
سلام برتو که با دستهای پینه بسته دلمان قنوت یشمی ات را پیش گرفته ای
ای تو آغازی برای انتهای خستگی
ای تمام آفتاب
ای تو هم آهنگ آب
هم کمال آفتاب
تو عمق خاطرات آبی ای اشک
تو اوج لحظه های نابی ای اشک
تو را بیگانه غم می داند اما
تو اوج شادی مهتابی ای اشک
اگر چه درد و بدبختی زیاد است
ولی در چهره ها نایابی ای اشک
تو را شب زنده داران می شناسند
ولی دور از همیشه خوابی ای اشک
تو با این کوچکی یک چشمه، موجی
نه مثل برکه و مردابی ای اشک
تو از هر لحظه ای روشن تری پس
برای آسمان هم قابی ای اشک
اخیرا بیشتر با
خدمتتون هستیم
شمارش می کنم فریاد ها را
فرا می خوانم امشب بادها را
برای رعد هم برنامه دارم
که رسواتر کند بیداد ها را
برای آب و آتش خون و شمشیر
فراخوان می دهم فرهاد ها را
که شیرینی در این عالم نمانده
بریدند از ستم شمشاد ها را
غروب شهر غزه غرق خون شد
سحر کو تا کشم جلاد ها را
خجالت چیزی خوبی هست اما
فدا شد نسل ما افسادها را
ارارتور آریائی پارت سامی
جدا کردند اینجا یادها را
برای کافشین دنیای تلخی است
تمسخر می کنند آزادها را
قرن پانزده وارد ربع دوم خود شده است و هر روز که می گذرد با حوادث خود دهان خلایق را بازتر می کند پر حادثه ترین قرن تاریخ بشریت به نحوی پیش می تازد که گویا تا کنون جز سالهائی معدود چیزی جز رکود در تاریخ ثبت نشده
قرن 15 با تمام تلخی ها و شیرینی هایش نماینده هزاران سال حاکمیت ضحاکان ماردوش و قیام کاوه ها است در قرن 15 تمام حقیقت های بی خدشه و خمارهای اسطوره گون صف کشیده اند
تمام خرافات و آفات به جنگ تمامی آیات و کرامات آمده انده
شیطان از ترس صیحه می کشد و جبرئیل از شوق
در کرانه ای کهکشانهائی پرفروغ به قعر سیاه چاله ها می روند و در کرانه ای خمارزدگانی در صف پیاله ها و ناله ها
شیاطین دیگر شب و روز ندارند هر دقیقه دسیسه ای و هر ساعت ریسه ای
و در این میان تو
تو
آری تو
کاش می دانستم کجای غفلت آباد ما قدم می زنی
خدا نگهدارت گل نرگس