وقتی اهر لرزید دل ورزقانی شد
صد غنچه پرپر گشت صد لاله فانی شد
صد گل به مسلخ رفت صد موج بی طاقت
صد عاشق آنجا غرق در بی نشانی شد
صد قبر گمگشته تقدیم زهرا گشت
صد یاس نیلوفر در نوجوانی شد
هر چند بس غمبار هرچند بس دشوار
دلها مصفاتر شب آسمانی شد
آنشب خدا با تو یک حرف دیگر داشت
نقلی که با موسی در لن ترانی شد
درد یتیمان را دریاب تا هستی
یک لحظه می بینی برگت خزانی شد
خیلی وقت بود به اون صورت سراغ شعر نیومده بودم ولی چه کنم که عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد و یکی مثل من هم نتونه در این مورد سکوت کنه
پرسیدم از یاری ، آن بد بود یا این؟!
یک عمر در سختی ، یا یک نفس بی دین....؟!!
گفتا که معلوم است ، پرسیدنت از چیست؟!.....
آهسته صحبت کن یا یک کمی بنشین...
گفتم که یک شیطان ، سب النقی کرده
آنهم در این اوضاع ، تا خود دهد تسکین
گفتا که اینها هم ، از پوچی اینهاست
از اینکه افتادند ، در چاهی از سرگین
از چاه بالا را ، آنگونه می بینند
عبرت بگیر ای دوست ، ای چشم عبرت بین
گفتم که آخر او شاهین بود اسمش
او با هواپیما از رٌم رود تا چین
گفتا مثل باشد زلفـــٍ علی بعضا اسم کچل باشد
یا اینکه می بینی ناکس تر از کرکس مانند آن شاهین
بیت الحرام ماه محرم ز ره رسید
ماه تمام ماه محرم ز ره رسید
خورشید خاکدان تیره ما با غروب سرخ
با لاله های یک شب پرغم ز ره رسید
اینجا اگر چه یاد شقایق غریبه نیست
زیبایی مضاعف و مبهم ز ره رسید
این فاجعه که درس عبرت تلخ من و شماست
با کاشها و حسرت عالم ز ره رسید
--------------------------------------------------------
و باز این زیبای تلخ ، این شرنگ اهورایی بر سر راه ماست
دیگر آب هم روضه خواهد خواند
دیگر کودکان 3ساله هم بلد خواهند بود روضه بخوانند
دیگر همه زمین روضه خواهد خواند برای آن حادثه عظیم
1 محرم 1390 16 دی ماه 1386
...............................................................................
امروز هوا هوای دریا دلهاست
مهمانی موج و خاک در ساحلهاست
سهراب دوید و آسمان را هل داد
حافظ به خیال ناتوانان گل داد
اندیشه شهریار با ما می رفت
شاید دل او کنار دریا می رفت
در شعر من از کنار گویا رد شد
حرفم همه آنچه او به لب دارد شد
می گفت علی هنوز چاهی دارد
در سینه ولی هزار ماهی دارد
در پنجه دوست باز شیطانی هست
چون روز الست رد پیمانی هست
می گفت به لاله ها بگو برخیزند
در کاسه عاشقان طراوت ریزند
آنسوی زمین صدای فریاد شماست
طوفان کنونی از همان باد شماست
هرچند که فتنه ها کمی بسیارند
اما همه از گلی نشانی دارند
یک گل که بهار واقعی حاصل اوست
خورشید غباری از بقای گل اوست
با آمدنش جهان رها خواهد شد
پر مهر و صفا پر از خدا خواهد شد
فردا دل هر که با خدا می بیند
خوابی که خدا برای ما می بیند
ای دوست بیا ز غصه آزادم کن
شیرین تری از بهار فرهادم کن
شاید در این قسمت شعری بنویسم در مذمت آنهائی که به ادعای خودشان همه چیز را می دانند ولی وقتی طلا جلوی چشمشان گرفته می شود به ناگهان چشمانشان کور می شود و به چاهی می افتند که هیچ کوری در آن نمی افتد , آنها شناسنامه ی همه ی کوفه وشاید شام و مدینه را بلدند اما این که دربزنگاه چه کسانی رنگ عوض خواهند کرد خدا می داند آیا ما همه ی چیزهائی که واجب است بدانیم می دانیم و فقط مانده محتوای نامه های مخفی
مشکل از نفهمی نیست مشکل از شنیدن نیست
کوفه روشن است اما روشن است و روشن نیست
منتظر باشید .....