به قول خودمان :
«در زمان ما - اون قدیم قدیما -لازم نبود کسی خودش رو خسته کنه و بگه :خواب دیدی خیر باشه بلکه کافی بود مثلا به طرف بگه : رفتی دانشگاه دیگه؟! تا دوریالی از جیب مبارکش سقوط کند»
کلمه دانشگاه یا به قول فرنگی ها «یونیور سیتی » در روزگاران قدیم همیشه در کنار بار معنایی مثبتی که داشته در همراهی لفظ پر طمطراق دانشجو عوام الناس را به یاد شهر علم و جستجوی علم انداخته و این دانشگاه همان جایی است که امروزه قرار است در کشور ما 90% داوطلبین وارد آن بشوند
بنده صرف نظر از این که با استعدادی سرشار «البته به علت تنبلی و...»7سال از عمر شریفم را برای اخذ مدرک لیسانس ادبیات فارسی در چنین مکانی گذرانده ام شاید با دقتی بیشتر از شاگرد اول ها کتابها را خوانده ام و در کتابهای درسی با موارد بسیار جالبی مواجه شده ام :
«یکی این که مثلا کتاب تاریخ ادبیات ما «پیام نور» را که از آثار باستانی و مربوط به کاتبان مطبع ارامنه جلفای اصفهان که تحت لیسانس دولت عِلیّهِ «اِلیّه!؟» بریتانیای کبیر بوده (حافظ را جبرگرا و سنی معرفی نموده است ) بله همان حافظی که میفرمود:
بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم
یا:
چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد من نه آنم که زبونی کشم از چرخ و فلک»
وموردی دیگر:
در صفحه 52 کتاب انواع ادبی آمده بود معشوق شعر عرفانی همان معشوق پیشرفته شعر غنایی است که دیگر بارش دین و دانش را میتوان به وضوح در چنین کتابهایی دید
و یا موردی دیگر این که ما کتابی به نام مبانی عرفان و تصوف!!؟؟ داشتیم که در آن همان طور که از اسمش پیداست عرفان و تصوف را یک چیز پنداشته و به شرح (احوال عارفین «شما بخوانید متصوفه» البته به غیر از عارفان واقعی «ائمه » و امثال حافظ) پرداخته
علیرضا احمدی نژاد : پدرم اشتباهی بود چون خارج از دایره بود ! »
به گزارش انصارنیوز، یادداشت زیر، مطلبی است که علی رضا احمدینژاد، فرزند دکتر احمدینژاد درباره اساماسی تخریبی درباره پدرش نگاشته است :
"احمدینژاد در سال 1392: من نه استاندار بودم نه شهردار بودم و نه رئیسجمهور بودم من هیچکدام از اینها نبودم من فقط اشتباهی بودم!؟ "
فکر میکنم پس از پایان سریال مرد هزار چهره اولین پیامک طنزی که برام اومد همین بالایی بود، از این دست پیامکها کم به دست من نمیرسد و من هم مثل بقیه میخندم و برای دوستام میفرستم و...، اما نمیدونم این آخری چرا یه جورایی من رو به فکر وا داشت،... من اشتباهی بودم!
چند وقت پیش بابام (دکتر احمدینژاد) تعریف میکرد که یکی از این آقایون بهش گفته بود که میدونی مشکل شما چیه؟ و بعد ادامه داده بود که مشکل شما اینه که خارج از دایره هستی برای همین هم هست که چپ و راست، اصولگرا و اصلاحطلب {داخل دایرهایها!!} باهات اینطوری برخورد میکنند.
تو این سهسال به واسطه اخباری که به دست ما میرسید و شرایطی که یک نفر مثل من دارد واقعا به این نکته پی بردم که احمدینژاد اشتباهی رئیسجمهور شد! آخه نمیشود که یکی بیاید همینجوری بخواهد نونها رو آجر کنی، زنجیر اون دایره رو پاره کند و بخواهد که به سمت عدالت (به سمت عدالت) حرکت کند و نخواهد در این بین سهم دوستان داخل دایره را بدهد، کسی بیاید که نخواهد ...
خلاصه این که تو این دوره زمونه که اتحاد یک حرکت کمیاب اجتماعی است با کمی دقت میتوان شاهد شکلگیری یک اتحاد بزرگ اصولگرایان (+) اصلاحطلبان _ در جهت دوختن و اتصال نقاط آسیبدیده دایره و همچنین بیرون انداختن نفوذیهای احمدینژادی در دایره بود که خوشبختانه فکر میکنم این اتحاد تا سال آینده به 100% برسد.
احمدینژاد اشتباهی بود چون معادلات نباید اینجوری جواب میداد و اشتباهی بود چون صاحبان اصلی این انقلاب (مردم) حامی او بوده و هستند و اشتباهی خواهد بود تا وقتی بخواهد با مردم باش
بعضی وقتها واضحات اظهر من الشمس توسط غولهای رسانه ای و با پررویی تمام چنان وارونه می نمایند که انسان در مقام دفاع از حقایق غریب و مظلوم احساس شرمساری می کند
مسببین آتشی که سرسبزی درختان انبوه را در کام می کشد با صد زبان و زبانه گذرگاه آب را بدین سبب که مردمان را بر گرد خویش فراهم می آورد متهم می کنند
اره های برقی که در خشکسالی اینچنین با چرب کردن سبیل احمقهایی که خود بر سایه دل انگیز درختان سبز نشسته اند میزهای ریاست بادمجان السلطنه ها را با سرنگونی نخلستانها و بیشه ها قواره می کنند
همه و همه صدایی گوشخراش و بی وقفه را برای کر کردن گوش فلک پرداخته اند
آنان نفوذ پرستوها در سرزمین جان کبوتران چاهی را از حنجره الاغ و کلاغ نفرین می کنند
دامن خویش را که از خون دختران رز که در شیشه کرده اند رنگین شده و چشم خفاشان بی چشم و روی غارنشین را نیز می زند علم زیبایی خویش ساخته اند و بر رز سرخ می تازند که چرا خار دارد و بر لاله می تازند که چرا از ساقه های بریده اش خون می چکد
آنان که پوست انسان دباغی می کنند و بر چهره دیو می پوشانند
فتنه می سازند و بر نقاب خویش می نازند
آنگاه که پهلوان لاغر اندام و کوتاه ما برکاغذی بریده از درختان اقاقی میسوخت نمردن ماه را با هجوم قورباغه ها بر آب برکه برایمان تصویر کرد
وقتی دیوارهای غار غفلت را فرو ریختیم دشمن طلوع خورشید شدند که چشممان از حدقه به درآمد و این خورشید جلاد است
بتاب ای ابر سحرگاهان ای شبگیر تاریک
ما همه روزنه ایم
ارائه شده در 28 ام اردیبهشت 87
سلام دوستان خوبم خوب آخرش اومدیم اینجا
اما خودمونیم ها اینجا بهتر نیست؟!
به کور چشم بعضی ها
منتخب ابیات حافظ که به الف ختم میشود:
بنده اگر چه وقتی با بعضی ها خودمو مقایسه کنم خودمو شاعر حساب می کنم ولی وقتی به این قله نگاه می کنم شاید دلم بخواد فقط یه تخته سنگ کوچیک تو دامنه کوهی به اسم حافظ باشم
غزل 1
بمی سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سالک بی خبر نبود ز راه و رسم منزلها
غزل 2
مبین به سیب زنخدان که چاه در راه است
کجا همی روی ای دل بدین شتاب کجا
غزل 3
ز عشق ناتمام ما جمال یار مستغنی است
به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را
نصیحت کوش کن جانا که از جان دوست تر دارند
جوانان سعدتمند پند پیر دانا را را
غزل 4
صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را
که سر به کوه و بیابان تو داده ای ما را
شکر فروش که عمرش دراز باد چرا
تفقدی نکند طوطی شکر خا را
غزل 5
دل میرود ز دستم صاحبدلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
کشتی نشستگانیم ای باد شرطه برخیز
باشد که باز بینیم دیدار آشنا را
ای صاحب کرامت شکرانه سلامت
روزی تفقدی کن درویش بی نوا را
در کوی نیکنامان ما را گذر ندادند
گر تو نمی پسندی تغییر کن قضا را
هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستی
کین کیمیای هستی قارون کند گدا را
غزل 6
بملازمان سلطان که رساند این دعا را
که به شکر پادشاهی ز نظر مران گدا را
همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی
به پیام آشنایی بنوازد آشنا را
غزل 7
راز درون پرده ز رندان مست پرس
کین حال نیست زاهد عالی مقام را
عنقا شکار کس نشود دام باز گیر
کانجا همیشه باد به دست است جام را
ای دل شباب رفت و نچیدی گلی ز عیش
پیرانه سر مکن هنری ننگ و نام را
غزل 7
ساقیا برخیز و درده جام را
خاک برسر کن غم ایام را
گرچه بدنامیست نزد عاقلان
ما نمی خواهیم ننگ و نام را
با دلارامی مرا خاطر خوش است
کز دلم یکباره برد آرام را
صبر کن حافظ به سختی روز و شب
عاقبت روزی بیابی کام را
غزل 8
گر چنین جلوه کند مغ بچه باده فروش
خاکروب در میخانه کنم مژگان را
ترسم این قوم که بر دُردکشان می خندند
درسر کار خرابات کنند ایمان را
هرکرا خوابگه آخر مشتی خاک است
گو چه حاجت که به افلاک کشی ایوان را
غزل 9
دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما
چیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما
ما مریدان روی سوی قبله چون آریم چون
روی سوی خانه خمّار دارد پیر ما
عقل اگر داند که دل در بند زلفش چون خوش است
عاقلان دیوانه گردند از پی زنجیر ما
غزل 10
ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم
ای بی خبر ز لذت شرب مدام ما
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است در جریده عالم دوام ما
ترسم که صرفه ای نبرد روز بازخواست
نان حلال شیخ ز آب حرام ما
حافظ ز دیده دانه اشکی همی فشاند
باشد که مرغ وصل کند قصد دام ما
غزل 11
عزم دیدار تو دارد جان بر لب آمده
بازگردد یا برآید چیست فرمان شما
بخت خواب آلود ما بیدار خواهد شد مگر
زانکه زد بر دیده آبی روی رخشان شما
با صبا همراه بفرست از ر خت گلدسته ای
به که بویی بشنوم از خاک بستان شما
دل خرابی میکند دلدار را آگه کنید
زیـــنهار ای دوستان جان من و جان شما
دور دار از خاک و خون دامن چو بر ما بگذری
کاندر این ره کشته بسیارند قربان شما
ارائه شده در 29 اردیبهشت 87