سلام این ابیات را به مناسبت گشایش وبلاگ 7 گفتم
به هفت آیه آغاز آخرین تنزیل
به هفت دور طواف نشان حیِّ جمیل
به نقش بی حد هفت آسمان پاک خدا
به جبرئیل امین و جناب عزرائیل
به هفته ها که پر از جمعه های موعودند
به هفت سال که قحطی شد از کرانه نیل
دو هفته ماه شب چارده که سر بزند ـ
ـ به هفت سین سر سفره ،سلسبیل سلیل
به هفت پهنه خاک و به هفت اقیانوس
زبور و نسخه تورات و مصحف و انجیل
به هفت مرحله ،راه پر از حضور و شعور
به هفت خوان خرابات تا عروج خلیل
هر آنچه هست ز لطف و غنای الله است
توان نباشدمان تا کنیم از او تجلیل
لطفا بر روی کادر زیر کلیک نکنید
قربان تو که نام تو را میــتوان شنیــد این شور را به حد طلب میتوان چشید تو از تبار غربت زیبــای احمدی تو پاره دل گل گلها محمدی گویا علی به جای دلت راه می رود چاهی نمانده است و پی چاه میرود نور نگاه فاطمه در چشمهای توست چون نسل فاطمه همه در کربلای توست تنهائی قشنگ تو میراث مجتبی است هم کربلا و جنگ تو میراث مجتبی است قربان تو که نام تو نور است یا حسین رمز شب و دعای ظهور است یا حسین سجاد تو نمایش جانبازی خداست عرفان کلام اوست شهید گل فناست سقای تو به دست جهان آب می دهد بوی غریبی گل مهتاب می دهد با زینبت نماد صبوری انبیاست در اکبرت طراوت زیبای اولیاست از قاسم برادرت الماس شرمگین زو لفظ عشق و کلمه احساس شرمگین انصار تو مفسر آیات اعظم اند تاج فرشتگان خدای محرم اند
دیماه 86 (با جابجائی چند حرف) |
محرم رسید
و همه چیز تمام شد
اینک تصویر زیباترین فاجعه آفرینش
هر که باشیم دیگر نمی توانیم سربالا بگیریماز ارازل و اوباش گرفته تا نخبه و عالم و زاهد زن و مرد شیعه و سنی با دین و بی دین مسلمان و مسیحی شاعر و لال پیر و جوان
ببینید زیباترین فاجعه آفرینش را
و چه سرشکستگی سنگینی چه مصیبت عجیبی و چه مصیبت زیبائی
بنگرید به زیباترین فاجعه آفرینش
السلام علیک یا رسول الله
السلام علیک یا علی ابن ابی طالب
السلام علیک یا فاطمة الصدیقه
السلام علیک یا ابامحمد یا حسن ابن علی
السلام علیک یا ابا عبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک بنفسی انتم فزتم و فاز من معکم یالیتی کنت معکم فافوز فوزا عظیما
السلام علیکم یا اهل بیت النبوه
سال 82 بود و من دانشجوی سال سوم ادبیات پیام نور تبریز ، دانشجوئی که احساس می کرد حرفهای گفتی زیاد داره اما کسی نمی شنوه و یواش یواش داره همه زیبائی های دلشو می پوسونه وقتی یه رز هفت رنگ زیبا دیده باشید یه همچی حالی دارید می خواین به همه نشونش بدید ...
چند بار چند تیکه کاغذ نوشتم و انداختم توی صندوق نشریه بسیج دانشجوئی( نشریه فردا ) ولی انگار نه انگار مث اینکه کسی نمی دیدشون تا اینکه با شـــهید سید جعفر موسوی آشنا شدم اون روزا سید ما رئیس بسیج دانشجوئی بود و اختیار دار نشریه منم اونجا یه فکری به سرم زد : باهاش رفیق شیم و از رانت انتشاراتیش استفاده کنیم ؛ همین بود که در درددلو باز کردمو بعد اینکه کلی خودمو تحویل گرفتم و گفتم سید جان ما حیفیم و از این حرفا که جامعه علمی از ما محروم نمونه و کلی قلمبه دیگه فکر کنم سید هم مثل آدمای ندید بدید و بی سواد داشت گوش می کرد و ما رو تأئید می کرد آخر سر هم بهم قول داد که حرفامو براش بفرستم و چاپ کنه تا این که این غزلو براش فرستادم ( که انصافا هم غزل بدی نشده ) :
مخلوق تو شد تا که به دل جا بکند عشق
این گونه مهیای تو دلها بکند عشق
در سجده دل ار بهره تماشای تو برخاست
بر ساحل دل حمله چو دریا بکند عشق
دنیا و قیامت چو دو پروانه عشقند
پروا نکند قتل دو دنیا بکند عشق
پروا نکند اهل بنادر بشود غرق
از قتل کسی کی شده پروا بکند عشق
روی تو بود نیک و خصال تو بود خوب
در هجر تو دل را پر خونابه کند عشق
صبر و غم عشق تو به یک سینه نشد جمع
در برگ شرف نقد شکیبا بکند عشق
شعرم چاپ شد و همه صفحه آخرو مال خودش کرد یه صفحه وسط هم بچه های نشریه کلی تحویلمون گرفتند و مخصوصا از همه با حال تر اینکه نوشته بودند سید ما شونصد بار نامه مو از بالا به پائین و از پائین به بالا خونده و کلاس گذاشته و افه اومده و من هم الان بعد از سالها هنوز وقتی اون قسمتو می بینم شونصد بار می خونمش این که یکی از دختر خانومای نشریه گویا نوشته بودند که نشریه ما هر روز دارد کریم تر می شود و موهای ما سفید تر خلاصه این که کلی چالمون کردند زمین
چند ماه بعد .................
رجب و شهریور 1382 هجری شمسی
من پشت در دانشگاه چشمم به یک کاغذ افتاد ( شهید سید جعفر موسوی )
و دستم شل شد... کتابامو برداشتم رفتم تو سید رفته بود روی میز دفتر نشریه یه نسخه از نشریه آذرپیام بود و صفحه آخر نشریه مقاله سید ما : ( گفتم مقاله ؟! یه غزل سپید ؟! )
:
اشک اگر می تواند جاری نشود
...
زمان اگر مرد است تا مرز صبح پیش برود و مرا هم با خود ببرد !!!!!!!!!!!!!!
ای مرغ چمن عشق ز پروانه بیاموز
کان سوخته را جان شد و آواز نیامد
ای سبز لجن مال لجن پوش
آن وعده صهیون ؛سحرت کوش
گفتند شما تک تکتان شاه
گوئید که آرا شده مخدوش
تی تو اگر رأی ندادی
پر رو شو بگو رأی خودم کوش
شاهی تو بگو نصر من الله
گشتید کنون تک تکتان موش
الله که بی منطق و دین نیست
باشد چو اوباما و تو و بوش
آزادیت آن بود چه باشد
تا آذری و مولوی و شوش
از خالق و از خلق بریدید
صد حلقه ز شیطان زده بر گوش
در روز عزای شه کونین
از لطف شما صد نفر از خلق
افتاد زمین زخمی بیهوش
این فتنه گری مال دلار است
باید بنویسد دعا روش
کافر شدم این شین که شنیدم
باید نزنم بهر شما جوش