ای تکسوار لحظه های عاشقانه
ای زینت آئینه های بی بهانه
در جان پاکت کربلایی زهر خورده
تشنه ترین جانباز طوف هفتگانه
بیت الحرام حرمتت در عرش برپاست
ای آبروی مسجد و محراب و خانه
تنها تورا بیمارها بیمار خواندند
فریاد از ظلم نهانی زمانه
حک کرده بر کتفت جوال نان و خرما
بیمار را ره نیست بر رزم شبانه
ما را به اسرار صحیفه ره ندادی
ورنه زشعرم چوب در می زد جوانه
خاک مزارتان همیشه آفتاب است
چار آفتاب بیکران و بی کرانه
مدح شما ها در سکوت شاعران است
وقتی به پایان می رسد شعر و ترانه
باران سروده های تو را خیس میکند
برف از بلور شعر تو تندیس میکند
شیطان نشسته در سر راه نوشته ها
این نغمه را ترانه ابلیس میکند
پروردگار مهر و محبت هنوز هم
شعر تو را رها ز لک و پیس میکند
غیبت نمیکنم شب تار فرشته ها
بر سر همیشه چسب و کلاگیس می کند
چشم انتظار لحظه موعود میتوان
دید آنچه را که آن گل نارسیس میکند
تا کاف شین گذر کند از این فصول سرد
جنگی دوباره با زر و تلبیس میکند
کی این عذاب ثانیه ها را رقم زدند
حال فرشتگان خدا را به هم زدند
ما را کنار یاد شقایق رها کنید
بی ادعا چو سنگ به کاخ ستم زدند
انانکه در مقابل طوفان نفس خویش
در التهاب نحس دقایق قدم زدند
ما مردمان عافیت و ننگ نیستیم
از ابتدا در این ترانه تماما قلم زدند
حرف از صعود کفر در آنان نبود و نیست
بر قله بلند سعادت علم زدند
گاهی هم از دقایق شب بی ریا و مست
از عشق حق پیاله می دم به دم زدند
بیدارمان کنید شهیدان کوی دوست
کابوس ها چه قرعه به تاراج جم زدند
یادت تمام قافیه ها را به باد داد
دار وندار قافیه آرا به باد داد
زیبایی نسیم دل انگیز کوی دوست
باران نزد ولی دل ما را به باد داد
با قاصدی که مژده وصلش به ما رساند
خود کیمیای خاک شفا را به باد داد
آن نازنین که صد پر از اعجاز غنچه داشت
با دست خود کتاب دعا را به باد داد
عالم نصیب باد شد آنشب که یار ما
موی سیاه مشک فزا را به باد داد
دل به دریا زده دریا امشب
موج خیز است خدایا امشب
دل تماما به تماشا داده
در تماشا شده پایا امشب
و سحر سرزده خواهد آمد
این چنین است قضایا امشب
حرفهای زدنی بسیار است
مانده ام گرچه در این ی امشب
گر بیاید همه را خواهد گفت
یا کمی بعد سحر یا امشب
آیه یوسف و چاه و سر ماه
باز هم میشود آیا امشب
کافشین باز دعا کن که شود
باز شر از سر دنیا امشب