درباره رموز دلم حرف میزنی
حرف از حقایقی کهن و ژرف میزنی
بر فصل سبز و ساده و گرم کتاب عمر
توجیه میکنی که چسان برف میزنی
تو مهربان ترین معلم عمر منی فقط
صرفا در این کلاس دم از صرف میزنی
ظرف زمان حادثه ها کوچه دل است
در این مکان به سنگ غم این ظرف میزنی
با کاف و شین شقایق احساس آشناست
وقتی که دم در این چمن از طرف میزنی
حرفی که برای گفتن ازبر کردیم
پر با زدنش تمام دفتر کردیم
باید به ترازوی خدا دقت کرد
آزادی فکر بوده یا برگردیم
گاهی به خیال عالم دهر شدیم
گه با نفس فرشتگان سر کردیم
اصلاح طلب کمی قدیمی شده بود
در 7 و چهار گاو نوبر کردیم
آن آیه عجیب حرف ما را میزد
مصلح نشدیم و کار کافر کردیم
ما منتظریم که حکومت بکنیم
با ناله خود گوش فلک کر کردیم
معلوم نشد زنان که دریادارند
ما مرد شدیم یا که شوهر کردیم
پرونده کاف و شین شده مختومه
محکوم شدیم گر فقط شر کردیم
تو عمق خاطرات آبی ای اشک
تو اوج لحظه های نابی ای اشک
تو را بیگانه غم می داند اما
تو اوج شادی مهتابی ای اشک
اگر چه درد و بدبختی زیاد است
ولی در چهره ها نایابی ای اشک
تو را شب زنده داران می شناسند
ولی دور از همیشه خوابی ای اشک
تو با این کوچکی یک چشمه، موجی
نه مثل برکه و مردابی ای اشک
تو از هر لحظه ای روشن تری پس
برای آسمان هم قابی ای اشک
اخیرا بیشتر با
خدمتتون هستیم
شمارش می کنم فریاد ها را
فرا می خوانم امشب بادها را
برای رعد هم برنامه دارم
که رسواتر کند بیداد ها را
برای آب و آتش خون و شمشیر
فراخوان می دهم فرهاد ها را
که شیرینی در این عالم نمانده
بریدند از ستم شمشاد ها را
غروب شهر غزه غرق خون شد
سحر کو تا کشم جلاد ها را
خجالت چیزی خوبی هست اما
فدا شد نسل ما افسادها را
ارارتور آریائی پارت سامی
جدا کردند اینجا یادها را
برای کافشین دنیای تلخی است
تمسخر می کنند آزادها را
سلام به تو که با جاده هایت می آیی
سلام به تو که با راه های روشنت به دنبال رهگذران خسته می گردی
سلام برتو که با دستهای پینه بسته دلمان قنوت یشمی ات را پیش گرفته ای
ای تو آغازی برای انتهای خستگی
ای تمام آفتاب
ای تو هم آهنگ آب
هم کمال آفتاب